جدول جو
جدول جو

معنی سکوت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سکوت کردن
تنیدن
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سکوت کردن
دم فروبستن، خاموش ماندن، خاموشی گزیدن، خاموش شدن
متضاد: سکوت شکستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سکوت کردن
أنّ تكوّن صامتًا
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سکوت کردن
Hush
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سکوت کردن
se taire
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سکوت کردن
молчать
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به روسی
سکوت کردن
schweigen
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
سکوت کردن
мовчати
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سکوت کردن
milczeć
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
سکوت کردن
安静
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به چینی
سکوت کردن
calar
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سکوت کردن
tacere
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سکوت کردن
callar
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سکوت کردن
خاموش ہونا
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به اردو
سکوت کردن
চুপ থাকা
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
سکوت کردن
เงียบ
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
سکوت کردن
kimya
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سکوت کردن
静かにする
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سکوت کردن
לשתוק
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به عبری
سکوت کردن
조용히 하다
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
سکوت کردن
diam
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سکوت کردن
चुप होना
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به هندی
سکوت کردن
zwijgen
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
سکوت کردن
susmak
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ / کِ دَ)
توده کردن. روی هم انباشتن. (فرهنگ فارسی معین). بر هم نهادن چون خرمنی خرد یابزرگ. تل کردن. کپه کردن. قبه کردن. چون نیم کره ای فراهم کردن. بر هم نهادن چیزی را بر زمین یا بر ظرفی بدان سان که برسوی آن اندکی به استداره گراید، چون قبه ای و گنبدی. عرب کود و مشتقات آن را از این کلمه گرفته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هرچه بینی ز مردمان مستان
هرچه یابی ز حرص کوت مکن.
بارانی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
رجوع به کوت و کود و کود کردن شود، پر کردن ظرف را بیش از حد خود چنانکه محدب نماید. پر کردن تا بالای ظرفی. پر کردن ظرفی چنانکه نیم کره ای بر روی آن پیدا آید: قنددان را قند کوت کن. کاسه را از برنج کوت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ فُ رَ تَ)
افکندن دولک بجایی نادسترس. دولک را جایی نادسترس پرتاب کردن. (یادداشت بخط مؤلف). افکندن چیزی به خانه همسایگان یا جایی ناشناس که دوباره نتوان یافت یا بصعوبت توان یافت. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوت کردن
تصویر سوت کردن
پرت کردن انداختن چیزی را از جایی، محو کردن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سخن گفتن در نهفت دو به دو سخن گفتن خلوت کردن با کسی. سخن گفتن با وی در جای خلوت، عزلت گزیدن، یا خلوت کردن جایی را، بیرون کردن اغیار را از آنجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
آرام کردن توشتاندن خاموش کردن آرام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فراخواندن نیو دیدن خواندن (کسی را)، خواهش کردن کسی کردن بمهمانی یا محفلی و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوت کردن
تصویر کوت کردن
روی هم انباشتن، توده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تنبیه کردن سیاست کردن: مخالفان را به شدت سرکوب کرد، مغلوب کردن: دشمن را به سهولت سرکوب کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت کردن
تصویر سوت کردن
((کَ دَ))
پرت کردن، چیزی را به جای دوری انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوت کردن
تصویر کوت کردن
((کَ دَ))
توده کردن، انباشتن روی هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعوت کردن
تصویر دعوت کردن
فرا خواندن
فرهنگ واژه فارسی سره